1- نتاب نوشته فشار خونش میرود پایین و تا بالا بیاید و برود توی قلبش برای تصفیه جانش بالا می آید. من هم برایش نوشتم: تازه اون باری که خودش رو جمع میکنه بیاد بالا همچین خودش رو میکوبه به سینه م که خودم به غلط کردم بیفتم از زنده بودن. اونقدر که نفسم و تنگ کنه و دست چپم رو سر کنه. دروغ میگم به همه که اینا از فقر آهنه. اینا از دوری اونیه که باید باشه و نیست. اینا از فقر آغوشه.
2- یکهو بین این همه بدبختی بغض میکنم و زار میزنم. ربطی به قیمت فرش و نرخ مالیات هم ندارد. پنجره اتاقم رو به حیاط است.